مگر می شود
این روزها حتی در و دیوار تو را تکرار می کنند
و من باز سکوت را در پیچه تردیدم مهمان نگاهت می کنم
مگر می شود
ترانه ای پر خاطره ، تپش قلبت را تند تر نکند
نفس را حبس نکند و بغض در گلو نماسد
مگر می شود
قاصدکی بگذرد و قلبم تو را ارزو نکند
مگر می شود
بارانی ببارد و تطهیر نشوی
مگر می شود
عطر گلی مشام خاطر را بنوازد و تو در نگاهم نرقصی
باور کن نمی شود
اما باز هم تظاهر ایستادگی را تکرار می کنیم
تو به بهانه منطق
و من به بهای عشق
نمی دانم این
هوس است یا عشق
که زیر پای تنهاییمان له می شود
اما صدای خرد شدنش می لرزاندم
صدای خرد شدنت
کاش روزهای گذشته را در تکرار این روزهای تکراری میافتم
همان گلایه های نا شکیبانه از تکرار رسوایی
کاش قصه کودکانه مان
به پایان می رسید
قهرمانهای قصه در تعلیق تقدیر
خسته و وامانده چشم دوخته اند به کلاغی که گم شده
در اسمان همان خاطره های تلخ
نه توان رهایی دارد نه امید بازگشت